^do you remember me?^

من پاک هه‌سو هستم. ۲۷ ساله. بدنیا اومده‌ بودم تا کره‌ای باشم، ولی سرنوشتمو تو کشوری دیگه نوشتم. پدر و مادرم وقتی هنوز دندون نداشتم، منو با خودشون بردن به یه جای دور... چرا؟ هیچ‌وقت نگفتن. پدرم اون‌جا شرکت موفقی داشت، و من تو ناز و نعمت بزرگ شدم. اما بعد ۱۹ سالگیم همه چیز به شکل بدی تغییر کرد

وقتی ۱۹ سالم شد،پدرم ورشکست شد. من موندم و یه مشت مدرک تحصیلی که هیچ به دردم نمی‌خوردن. فقط یه مدرک بود که کمکم کرد: مدرک میکاپ. البته، از هیچی بهتر بود
پس برای ساختن زندگی بهتر مدارکمو برداشتم و به زادگاهم مهاجرت کردم ولی تنها نبودم ...
با بهترین دوستام — لیا و کارن — که از بچگی باهاشون بودم، به کره برگشتیم. پدرهای هر دو مدیر شرکت‌های بزرگی در کره بودن.
ولی اتفاقی افتاد که باعث شد همه چیز تغییر کنه.....

لیا با جیغ وارد اتاق شد:

لیا: «کارن! هه‌سو! حدس بزنین چی شده!»

کارن: «باز چی شده؟!»

هه‌سو: «نکنه دوباره اون فن‌ساینه؟»

لیا (با ذوق): «آرههه! همینه! همین فرداست! می‌ریم؟»

هه‌سو: «آره؟ واقعاً؟»

لیا (ذوق): «آره!، خب چی بپوشیم!؟»

کارن: «من که می‌دونی... همیشه کت‌شلوار.»

لیا: «هه‌سو... چرا هیچی نمی‌گی؟ نکنه باز نمی‌خوای بیای؟»

هه‌سو (آه کشید): «نمی‌تونم. باید اضافه‌کار وایستم. اگه نرم، بدهی هام صاف نمیشه ...»

لیا (با ناراحتی): «نههه... باید بیای! می‌رم با رئیست حرف می‌زنم!»

کارن: «لیا، واقع‌بین باش. رئیسش اون‌قدر بداخلاقه که فقط دیدنش وحشتناکه، چه برسه به حرف زدن باهاش.»

هه‌سو (قاطع): «بی‌خیال من شید، نمیام.»

لیا (با لبخند شیطنت‌آمیز): «باشه... یه بازی کنیم. جرئت یا حقیقت؟»

کارن: «عالیه. فقط پیاز ندین بخورم!»

لیا: «شرط می‌بندم... اگه فردا بیای فن‌ساین، یه بازی باهات می‌کنم. اگه با چشم‌بند تونستی اعضای BTS رو درست تشخیص بدی، من پول یه ماه کارتو می‌دم. ولی اگه باختی، با یه لباس یاسی که خودم انتخاب می‌کنم، میای سر کار.»

هه‌سو (با شک): «کدوم پسرا رو؟»

لیا (با خنده): «بی... تی... اس!»

هه‌سو: «از همین الآن بردم. ولی مطمئنی بابات اجازه می‌ده؟»

لیا: «می‌دونی که من بلد چطوری راضیش کنم. فقط پنج ثانیه طول می‌کشه!»


لیا کمی مکث می کند و ادامه می دهد: من به بابام میگم یه تایمو برای شرط من و تو نگه داره و قبلش هم به پسرا بگه قضیه چیه خب؟!

هه سو :خب؟

لیا: اگه پسرا هم مشکلی نداشتن..
منو تو ولیا چشم بند میزاریم و...

کارن می پرد وسط حرف لیا :
هییی، من که شرط نبستم تو و هه سو بستین

لیا چشمی برای کارن میچرخواند و ادامه می ده
لیا: باشه، پس منو هه سو چشم بند میزاریم وتشخیص میدیم که کی به کیه.

هه سو:باشه

کارن: «پس فردا ساعت هشت میام دنبالتون. حاضر باشین.»



#Bts
دیدگاه ها (۱)

^do you remember me?^

^do you remember me^

Do You Remember Me?

stubborn love [16]

من عاشق شدمپارت(23)☆☆☆☆☆☆☆☆☆خانم لونا(یعنی همون صاحب مغازه):...

من عاشق شدمپارت(21)☆☆☆☆☆☆☆☆☆(ته ها به یه خرابه میرسه که هه س...

من عاشق شدمپارت(28)☆☆☆☆☆☆☆ته ها:هی تو کی هستی دستت رو از جلو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط